[1282][EN][FA] +Ela + vulturous biscuit + Kanoon film S1 + Mahyaveh + Mary before childbirth +2StepN
(25pics) She goes, “Hey! I brought you some vulturous Rangarang!”
I’m like, “Wait—has it expired?!”
She says, “Nah, its date is okay, but, uh… we sat on it a lot. It’s kinda turned into powder.”
I noticed it looked different from the usual Rangarang ones. She said that’s because this one supposedly has a “special flavor” and is “way better.”
So I promised I’d do a thorough, scientific, at-home analysis before presenting my final verdict!
We laughed a bit at the tea strainer sitting on the teapot spout and then headed home.
Finally, it was time to test the Rangarang.
And what do I see?
Yup—expired!
Oh, Elaheh… if there’s still anything left from that carton… yeah. Anyway! I’m saying this for your own health!
Taste? Oh yeah—it was better.
That evening I went to Vandad Art School for the start of a film series from the Kanoon* .
Rasool said, “Wow, you’re on time for once!”
(He says that because I’m never on time for his own classes!)
I told him, “I think I’m only on time for the first sessions anywhere”.
After some chatting, the screening started.
I just asked permission to watch standing up!
There were about fifteen of us, including four kids.
Farhad kicked things off with a short talk about how the Institute was founded—before the revolution, after the revolution—and all I could think was: poor kids… they have to sit through this.
To be fair, Farhad isn’t one of those stiff, boring types—he’s actually super chill and friendly.
But kids are kids, right?
And the movie? Oh man. It was a documentary about the Institute, not a movie from the Institute. Even the adults started dozing off. Some snuck out “for some air”. Total disaster.
At least standing gave me some freedom.
Anyway, I have to say—I learned something that night! The film was an hour and ten minutes long, but it made me really want to see the old Institute films—the ones that won international awards. Kiarostami* , Beyzai* , Taghvai* , Naderi* , Zarrinkelk* , Shahid Sales* … phew!
It finally ended, and at the close, Meysam played us a voice recording of Khatereh Khodaei*, the director, and then we all left.
One of the viewers turned out to be a mentor from the Institute and said she had access to all the good old films—which was fantastic news.
After that, we went to Mahyaveh* (is a food) with vultures.
I think that’s the last time we’ll hang out like this—next time, the baby won’t be in Mary's belly… it’ll be in her arms!
(October 21, Tuesday — 29 Mehr)
*[Kanoon]
*[Kiarostami]
*[Beyzai]
*[Taghvai]
*[Naderi]
*[Zarrinkelk]
*[Shahid Salesshttps://en.wikipedia.org/wiki/Sohrab_Shahid-Saless]
*[Mahyavehhttps://en.wikipedia.org/wiki/Mahyawa]
Original content written in Persian by me.
Translated into English with ChatGPT.
All ideas, Persian text & photos are mine.
[Farsi]
(۲۵ع) میگه "بیا، برات رنگارنگ کرکسی آوردم!" می‌پرسم که تاریخ گذشته؟! میگه "نه تاریخ داره، ولی خیلی نشستیم روش، پودر شده!"
دیدم شکل‌ش با بقیه‌ی رنگارنگ‌ها فرق می‌کنه که گفت گویا طعم‌ش متفاوته، و بهتره، پس قرار شد رسیدم خونه بررسی و مُداقه‌ی نهایی رو به عمل بیارم بعد نتیجه‌ی غایی رو خدمت‌ش عرض کنم!
یه ذره به چایی صاف کن جلوی لوله‌ی قوری خندیدیم و رفتیم خونه. شد نوبت خوردن رنگارنگ که دیدم، بععععله، تاریخش هم گذشته! الهه... از اون کارتن دیگه اگه چیزی مونده... آره خلاصه! واسه سلامتی خودتون میگم! مزه‌ش؟! آره بهتر بود!
شب هم رفتم ونداد، شروع دوره‌ی فیلم‌های کانون پرورش فکری بود. رسول گفت "چه سر وقت اومدی!" (آخه سر کلاسهای خودش هیچ وقت عان‌تایم نیستم) گفتم "فکر کنم من همیشه جلسه‌ی اول هرجایی رو سر وقت میرم!"
بعد از کمی محفل رفتیم نشستیم و شروع شد. البته من ازشون اجازه گرفتم که ایستاده تماشا کنم! حدود پونزده نفر بودیم که چهار تا کودک بینمون بود. فرهاد شروع کرد، یه توضیح مختصر داد از شکل‌گیری کانون، از قبل از انقلاب تا بعد از انقلاب و من همه‌ش به این فکر می‌کردم که طفلی این بچه‌ها که باید اینا رو گوش بدن!
(5)
البته فرهاد آدم یبس و جدی و عصا قورت داده‌ای نیست و اتفاقاً خیلی روون و صمیمیه. ولی، بچه بچه‌ست دیگه! و بدتر از اون فیلمی که پخش شد، یه مستند بود "راجع‌به" کانون، نه فیلمی که توی کانون و برای بچه‌ها ساخته شده باشه! اصلاً یه جوری بود که بزرگترها هم بعضیا خواب‌شون برد، و حتی بعضیا رفتن بیرون یه نفسی بکشن، خلاصه فاجعه!
البته من چون ایستاده بودم یه آزادی نسبی داشتم، خب، من یه چیزی میفهمم که میگم دیگه! فیلم یک ساعت و ده دقیقه بود ولی بشدت مشتاق شدم که فیلم‌های کانون رو ببینم، همه برگزیده‌های جشنواره‌های جهانی. کیارستمی، بیضایی، تقوایی، نادری، زرینکلک، شهیدثالث، هووووف!
دیگه تموم شد و در پایان، میثم وویس خاطره خدایی، کارگردان، رو برامون پخش کرد و رفتیم بیرون. یکی از تماشاچیان خودش از مربیان کانون بود و گفت که فیلم‌های باکیفیت کانون رو داره، و این خیلی خبر خوبی بود.
بعد از اونجا هم با کراکس رفتیم مهیاوه. گمونم این آخرین باریه که ماری رو اینجوری میبینیم، دفعه‌ی بعد دیگه بچه توی شکم‌ش نیست... توی بغل‌شه!
(۲۹ مهر، ۲۱ اکتبر، سه‌شنبه)
Today’s Strava flashbacks:
One year ago: (3 photos, amusement park, nothing special)
https://www.strava.com/activities/12711763556
Two years ago: (10 photos, grassy loop, listened to a podcast about Werner Herzog’s cinema (wild stuff))
https://www.strava.com/activities/10078261749
Three years ago:
(2 photos, post-midnight walk)
(17 photos, ping-pong, Makhmal's box)
(1 photo, walk; I think I took it in Mohammad Pour-Ebrahimi’s alley, R.I.P. Once I saw him there hopping into his friends’ car to go hiking)
(13 photos, mountain training with Sirjan Club on Mount Tambour)
https://www.strava.com/activities/7995387504
https://www.strava.com/activities/7995800268
https://www.strava.com/activities/7996534040
یادآوری استراواعی امروز :
فعالیت پارسال مثل امروز (۳عکس، شهربازی، چیز خاصی نبود)
https://www.strava.com/activities/12711763556
فعالیت دوسال پیش مثل امروز (۱۰عکس، لوپ چمنی، یه پادکست گوش کردم راجع‌به سینمای ورنر هرتزوگ، وحشی!)
https://www.strava.com/activities/10078261749
فعالیت‌های سه‌سال پیش مثل امروز (۲عکس، پیاده‌روی بعد از نیمه شب) (۱۷ع، پینگ پونگ باکس مخمل) (۱ع، پیاده‌روی، فکر می‌کنم این عکس رو توی کوچه‌ی محمد پورابراهیمی خدابیامرز گرفتم، آخه یه بار اینجا داشت سوار ماشین دوستان‌ش میشد که بره کوه) (۱۳ع، با سیرجان کلاب رفتیم کوه تنبور تمرین شیب)
https://www.strava.com/activities/7995387504